منش درونی

یک روز با رئیس مرکز مطالعات دانشگاهی جلسه داشتیم. اعضا هنوز نیامده بودند و ساکت منتظر بودیم. دانشجوی تازهواردی آمد و به نظر میرسید رئیس را نمیشناسند و شروع کرد درباره موقعیت حساس اش در دانشگاه صحبت کردن که چقدر با رئیس صمیمی است و رئیس روی حرف او حرف نمیزند ازایندست صحبتها. کمی هم درباره بخوربخورهای رئیسها گفت و غیرمستقیم سعی داشت نشان دهد که این رئیس دوست ایشان هم دستکمی از دیگر روسا ندارد.
من هاج و واج برجا مانده بودم. سریع متوجه شدم که رئیس را اصلاً نمیشناسد و صرفاً دارد آرزوهایش را بیان میکند و بهزودی متوجه خواهد شد که کسی که دوست صمیمی خود میخواند در حقیقت روبرویش نشسته و متوجه «دروغهایش» هست.
رئیس اما خیلی دقیق به صحبتهای فرد مذکور گوش میداد و با لبخند تصدیق میکرد.
رفتارش برایم عجیب بود.
فکر کردم اگر من جای او بودم حتماً سخنش را قطع میکردم و میگفتم شما دوست صمیمی دقیقاً چه کسی هستید؟ میشود نام فامیلیاش را بگویید و به محضی که نام مرا میبرد خودم را معرفی میکردم تا حساب کار دستش بیاید و دیگر دروغ به هم نبافد؛ اما رئیس آرام برجایمانده بود و جلسه را دقایقی بعد در اوج آرامش شروع کرد و از چهرهاش میخواندم که ابداً توجهی به موضوع گفتهشده نداشته و در آرامش به سر میبرد. دانشجو هم در نیمه جلسه خودش (احتمالاً متوجه شد چه فاجعهای به بار آورده)، جلسه را ترک کرد.
مدتها به این رفتار فکر کردم. چرا دروغش را برملا نکرد، چرا چیزی نمیگفت؟ چطور اینقدر آرامشش را حفظ کرد
بعدها یاد گرفتم که این «منش» ما است که اهمیت دارد. اینکه ما سبکرفتاری خودمان را برمبنای رفتار دیگران تغییر ندهیم. بهاصطلاح ریموت کنترلمان دست خودمان باشد نه دست دیگران که بخواهند دکمه عصبانیت ما را بزنند، ما هم عصبانی شویم و بخواهند به ما آرامش بدهند دکمه دیگری را.
اینکه چقدر اهمیت دارد ما این آرامش درونی رو از خودمان بگیریم نه از دیگران.
اگر کسی خارج از ادب صحبت میکند، سریع عصبانی نشویم و مانند او رفتار نکنیم، اگر کسی از ما انتقاد میکند و آن را واهی میدانیم سریع جبهه نگیریم و بتوانیم «منش» خود را حفظ کنیم و رفتار خود را باارزشهای درونی خودمان تنظیم کرده باشیم.
اینکه چقدر اجازه بدهیم اوضاع جامعه روی کارایی ما تأثیر بگذارد یک انتخاب است؛ اما اینکه اوضاع چگونه است مهم نیست، مهم منش شما است که بایستی حفظ شود. آدمهایی که کنترل رفتارشان دست خودشان است یکسوی قضیه هستند و آدمهایی که منتظرند تا رفتارشان را با دیگران تنظیم کنند یکسوی دیگر
خواندن داستان زیر به من که کمک کرد تا این موضوع را بهتر دریابم، امیدوارم برای شما نیز کمککننده باشد:
جول اوستین، همان کشیش خندهرو در کتابش نقل میکند:
یکبار که به رستوران رفته بودم، زنی که مسئول گرفتن سفارشها بود، بسیار بداخلاق بود، همینکه خواستم چیزی بگویم، سرم داد کشید: صبر کن، هنوز آماده نیستم.
در این لحظه اشتباه کردم و از او پرسیدم که چه مخلفاتی کنار پرس غذای اصلی میگذارند. تصورش را بکنید، انگار از او خواسته بودم، فرزند محبوش را به من بدهد، جیغزنان فهرستی از مخلفات را به من ارائه داد.
بایستی به خودم یادآوری میکردم که آرامشم را حفظ کنم، به خود گفتم: تو کشیشی، شادیات را حفظ کن. اجازه نده آن زن در تو تأثیری بگذارد.
وقتی در اوج عصبانیت هستید، باید با خودتان حرف بزنید و خودتان را آرام کنید. داد کشیدن سر آن زن آسان بود؛ اما رد عوض من آموخته بودم تعامل با افراد پردردسر، به ساختهشدن شخصیت کمک میکند.
من تا آنجا که میتوانستم، با مهربانی سفارش غذا را به آن زن دادم. از عبارت «خواهش میکنم» و «روز خوبی داشته باشید» استفاده کردم. گفتن این جملات هیچ هزینه اضافی برای من نداشت و هنگام تحویل گرفتن غذا، مصنوعیترین لبخندی را که تابهحال دیده بودم بر لب داشتم.
تا آنجا که میتوانستم با سرزندگی گفتم، از آشنایی با شما خوشوقت شدم.
اما واقعاً داشتم با خودم میگفتم: شما واقعاً به مشاوره روانپزشکی احتیاج دارید.
برداشت من از این کتاب چیزی شبیه همین امر بود.
اینکه ریموت کنترل دست خودش بوده نه در دست گارسون یا مسئول پذیرش.
در تسهیلگری فردی ما روی ساختن این “منش ” درونی کار میکنیم. نیاز به کار دارد؛ اما نه کار فیزیکی. کار ذهنی.
دیدگاهتان را بنویسید